آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

دستور پخت شولی یزدی ( آش گونه ای مخصوص یزد) + فایلی صوتی آن

سلام علیکم


به عشق وطنم یزد و نصرآباد و به مناسبت اینکه امشب شولی خوردیم، دستور پختش رو به لهجه ی شیرین یزدی میذارم، البته برای متوجه شدن خودم خوندمش و ترجمه اش رو هم براتون آماده کردم :دی


ابتدا فایل رو دانلود کنید تا بتوانید هم متن را خوانده و هم با معنی عباراتی که احیانا با آن آشنایی ندارید آشنا شوید.


فایل صوتی: لینک دانلود فایل های صوتی آموزش پخت شولی!


تذکر: این لهجه بیشتر مربوط به نصرآباد پیشکوه واقع در یزد می باشد و گویش های قشنگ تر و جالب تری هم در شهرستان یزد وحود دارد.



دستور پخت شولی یزدی...

مواد لازم: تو دستور پخت هه...!!!

1.چغندر عدس و نخود با یخودوک او بلد بپزه. پخته که شد شیویج، اسفناج با یتا پسک تره خرد شده بیریزد توش...

2. آرت گندم بیریزت توش ولی قبلش با او قاطی کند که لک لک نشه.

3. یلک که جوشید یتا پیازی که ریزک خرد شده و هشتت تو روغن سرخ شده بکند گلش...

(نکته: کف دس نعنا و شمبلیله یادتون نره که باسی بیریزت تو روغن پیاز)


4. نمک، فلفل، زرچوبه ... خو دیه هیچی- خودتون بریزد

5. آرت گندم که یتا زرک جوشید یتا دوتا هشک سرکه بیریزد توش.

6. برا اینکه رنگش جوون شه، دوتا چقندر و اندکی سرکه آبغوره می ریزیم ( به روایت نادرستی دوتا قاشقک رب انار) بیریزد توش.

7. روغن پیاز خو یادتونه؟! اگه نسوخته جلدی بیارد بیریزد توش.

8. چارلک که حوشید بچشد. اگه خواسد چاشنیش کند یتا قاشقک شکر می ریزد توش. زیرشا کم کند قل قلک بجوشه، یه رب باشه تا جا بیفته. درشم بلد...

وقتی هم دارد می خورد یاد ما هم باشد...


اگر سوالی یا ابهامی در مورد پخت بود بفرمایید پاسخ گو خواهم بود.

اتوبانی دو طرفه، اتوبان بهشت-جهنم

سلام

موضوع متن یه تحلیل روی عنوان پسته ...

خوب اتوبان دو طرفه یعنی اینکه هم میشه رفت، همیشه میشه آومد و بلعکس!

زندگی دنیا مثل یه اتوبان می مونه، اما نه شرقی-غربی نه شمالی-جنوبی و نه بلعکس!

یه اتوبان دو طرفه بین بهشت و جهنمه و ما مشغول رفت و آمد در اون و بلعکس!

البته زندگی ما باید قانونا یه اتوبان بزرگ و چندین بانده باشه که عمود بر این مسیر دنبال هدف والا باشه، یعنی خدا و فقط خدا اونم بخاطر خودش، نه بخاطر بهشت و جهنم و بلعکس!

و جالب اینجاست که توی مسیر بهشت-جهنم تاکسی های دربست و گاها ارزان قیمت زیاد هستند و در مسیر جهنم-بهشت دربستی خیلی کم و گرون قیمته.

البته میشه اینجوری ترسیم کرد که تقریبا شیب مسیر بهشت-جهنم به سمت پایین بوده و سرازیری است، درحالی که مسیر جهنم-بهشت سربالایی و خاکی است، اگر پات بلرزه خوردی زمین و ترتر شدی به سمت جهنم! بلعکس هم نداره!

حالا بماند که با این همه داستان این پست، باید دنبال حرکت توی اون یکی اتوبان باشی که یه طرفش خداست و یه طرفش پوچی محض!

خلاصه اینجوری هاست، آها راستی، جالبی ش اینجاست که در ظاهر سمتی که به سمت جهنم میره خوشگل تر از اون یکی سمته! گاها هم آدم توی مسیره بهشت جهنم قدم بر میداره و نگاهش به سمت مسیر جهنم بهشته!! این دیگه خیلی بده که دلت اون طرف رو بخواد و قلبت این طرفی بره!

حالا این وسط شیطون و خود آدم هم هی دست به دست نفس میدن و دستت رو میگیرن و با خیال های قشنگ و پوچ میکشوننت به سمت جهنم.

این وسط آدم باید یه نفس مطمئنه بسازه برای خودش و مثل یه سپر بگیره جلوی خودش، تا بتونه، مسیر عمود بر این دوتا رو بره و وقتی رسید به خدای خودش، ازش هرچی میخواد بخواد.

انشاءالله یا مسیری که به خدا می خوره رو بریم، یا مسیری ما بین این دوتا، دومی همون مسیر بهشته.

فال حافظ - امروز بخاطر روز حافظ

سلام


امروز دیدم که همه داغِ فال حافظ هستند، گفتم من هم فالی بزنم.

دوتا گرفتم از دوتا سایت مختلف، جالب اینه که هر دوش وجه مشترکی داشتند و ربط جالبی به الان من داشتند.


فال اول:
Falehafez - فال حافظ

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
شکنج زلف پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش
گرت هواست که با خضر همنشین باشی   
نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش
طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار
و از آن که با دل ما کرده‌ای پشیمان باش
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمال دلبری و حسن در نظربازیست
به شیوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش

تعبیر:به اعمال و رفتار خود با دقت نگاه کن و غرور و تکبر را رها کن. در دوستی، صدیق و صمیمی باش زیرا در زندگی به دوستان مخلص نیاز است. بیهوده از سختی های روزگار در گله و شکایت نباش زیرا پایان هر سختی، خوشی و شادمانی است.


منبع


فال دوم:

منبع

لذت بی حجابی ...!

سلام


از هشت سالگی بخاطر کار پدر در تهران زندگی می کنیم.

در سال های اخیر که به تدوین ارزش ها و اخلاق و رفتارهای شخصی و اجتماعی خودم می پردازم، موضوعات خیلی زیادی ذهنم رو مشغول می کنه ...


در ضمن در مورد زندگی توی تهران احساس چندان خوبی ندارم، بخاطر الودگی هوا، ترافیک، فرهنگه صدگانه و بیگانه موجود و بی خیالی های ظاهری و علنا به دین و یه سری از ارزش های پایه ...


واقعا وضع حجاب توی تهران خرابه و روز به روز خراب تر میشه، حالم از این موضوع به هم می خوره !

واقعا برام سوال میشه آیا بی حجاب بودن لذته خاصی داره؟؟؟؟

پ ن: طبق تعالیم اسلام اینا دیگه کم حجابی نیست، بی حجابی علنیه!!!


چه بی حجابی خانم ها، چه بی حجابی چشم های آقایان؟؟

آیا واقعا لذت داره؟

آیا واقعا لذت داره که اینطوری دین ستیزی کرد؟

آیا واقعا خیلی آرامش بخشه که با چنین لباس های تنگ و کوتاه و نازکی در میان مردم ظاهر شد؟ آیا خیلی لذت داره که چشم این نعمت به این بزرگی با مستی تمام بدنبال تماشای پوچی هایی باشد که غیر از ضرر هیچ چیزی برای روح و عقل و جسم انسان نداره؟

آیا واقعا ارزش وجودی یک زن اینقدر کم و پایین پنداشته می شود که این چنین خود را در معرض دیگران قرار می دهند؟

آیا شاهکار خلق ارزشش در حد غرایز حیوانی پایین است؟

آیا دیگر چیزی باقی خواهد ماند که در کانون گرم خانواده ارائه شود؟؟؟


شمایی که خانم هستید و این متن را می خوانید لطفا پاسخ دهید :

چقدر لذت داره، که با لباس های تنگ و کوتاه و رو سری هایی که واقعا اگر نباشد کمتر جلب توجه می کند، در جامعه حاظر شد؟

چقدر لذت داره که کانون دید انسان های هرز بودن؟

چقدر ارزش داره یک زن؟

و چرا ....


همیشه توی خیابون ها و پیاده رو های تهران چشمم توی چشم های اقایونه، که ببینم به چی اینجوری نگاه می کنند، عکس العملشون چیه؟

آیا واقعا چیزهای قشنگ تر و با ارزش تری برای دیدن نیست؟

آیا واقعا لذت دارد ...؟

چرا


امیدوارم که فردای قیامت بخاطر آنچه که شاید قسمتی از آن از دست من خارج بوده، بازخواست نشوم، سعی خودم رو خواهم کرد ...َ


در آخر هم از ته قلبم و با تمام وجودم به خانم ها و خواهر های دینی خودم، به هم وطن هام، می گم که، ارزش زن آنقدر زیاد است، که قابل قیمت گزاری و عرضه نیست، ارزش خودتون رو بدونید، خودتون و دین خودتون رو بیشتر بشناسید، از بعد از اینکه یک خانم متدین و با تقوی و با خدا و محجبه هستید آنقدر به خود بنازید که خدا به خودش نازید، آنقدر که آسمان های خدا به این لذت شما حسادت کند...

وقتی برای خودت نیستی مراقب دیگران باش !

سلام


امشب بخاطر ناراحتی یکی از بهترین دوستان خیلی ناراحتم ...

توی ذهنم یه چیزی گذشت که گفتم بنویسم تا بعدا نکنه یاداوریم شه و یه یاداوری برای بقیه هم باشه.


انسان ها وقتی که کم کم بزرگ میشن، بوم شون هم بزرگ تر میشه، و بعدشم هرکه بامش بیش برفش هم بیش ...


وقتی کوچولو هستی فقط برای پدر مادر هستی و غم و غصه ت رو می خورن، اما ادم هرچی بزرگ تر میشه و پاش توی زندگی میذاره، حتی توی زندگی دیگران، دیگه برای خودش نیست ...


وقتی با کسی دوست میشی، وقتی کسی بهت دل می بنده، وقتی ازدواج می کنی و حتی وقتی یه جایی کار می کنی، دیگه برای خودت نیستی، باید بخاطر دیگران هم که شده بیشتر مراقب خودت باشی ...

این مراقبت، دیگه باید قسمتی از زندگیت باشه

چرا که کسانی هستند که دیگه فقط امیدشون به توهه

به تو دل بستند و شاید تنها پناه شون رو زمین تو باشی

شاید وقتی نباشی، خیلی اذیت بشن، حتی اونقدری که نتونی فکرش رو بکنی


پس بهتره، حواسم رو بیشتر جمع کنم، با پا گذاشتن روی این بام بزرگ، که هر روز بزرگ تر میشه، باید بیشتر مراقب دیگران باشم ...

قیمت اعتماد ...

سلام علیکم


نمی دونم توی پست های قبلی م خوندید یا نه، یه مقدار خیلی کم در مورد اعتماد نوشتم شاید، البته سر بسته.


اعتماد جنبه های خیلی متفاوتی داره، که در روابط اجتماعی و جامعه های کوچک و دوستی ها و غیره با مقداری تفاوت تعریف میشه.


می خوام الان در مورد اعتماد و اعتماد سازی در دنیای الکترونیک و مجازی بنویسم.

دوساله دانشجوی آموزش الکترونیک هستم و تمام روابط مجازی من محدود به دانشجوهای دانشگاه خودمون و دیگر دانشگاه ها بوده، فقط و فقط


در این دوسال، بالاخره بخاطر شناخت هایی که توی دانشگاه وجود داشته، از طرف همه ی کسانی که با هم در ارتباط بودیم تقریبا، این اعتماد وجود داشته و به حتی اطلاعات شخصی آنها دسترسی داشته م ( بخاطر نیازها و کارها و کمک هایی که احیانا می کردم) .


در رابطه های دوستی خودم هم انواع مختلف اعتماد، تا سطح خیلی بالایی رو تجربه کردم، حتی شده که احساس کردم که بهترین دوستانم آنقدری که انتظار می رود، اعتماد ندارند و مشخصا بخاطر شناخت ها بوده، و رفع شده.


اما خارج از چهار چوب دانشگاه و روابطی که هم حقیقی هستند هم مجازی، امشب تجربه کردم که اعتماد سازی کار سختی است!

ریشه ی این موضوع هم بخاطر اشتباهات کسانی است که از این دنیای مجازی استفاده های درست نکرده اند و بخاطر این قضیه آنها را نخواهم بخشید!


شخصا در روابط مجازی خودم دنبال سود رسانی یا یادگیری چیزی بوده ام و بی شک در این نوع روابط کسی ضرر نخواهد کرد، کار آموزشی و علمی و در همین زمینه هاست...


اما خوب با اطمینان میشه گفت که روی اینترنت شاید درصد خیلی خیلی کمی باشند که مثل من اطلاعات شان و روابط شان دقیقا مانند شرایط حقیقی شان باشد و به همین دلیل نمی توان به هر کسی اعتمادهایی را کرد.


خلاصه بگم، انتظار داشتم که فعالیت هایم به شناخت های نسبی ای منجر شود که کمک دست فعالیت های دیگرم باشد، اما ظاهرا جلب اعتماد کار بسیار سخت تری است.


امیدوار هستم روزی برسد که چنان فرهنگ بالایی داشته باشیم، که همیشه خودمان باشیم و محیط های عالی و پرپتانسیلی مثل اینترنت سرشار از جو اعتماد و دوستی و همکاری در راستای پیشرفت همه باشد.