فاصله عرش تا فرش ... احساسی ناقشنگ

سلام بنده های خدا


الان و امشب دست بردم به نوشتن، چون دیگه واقعا خیلی حالم بده، جسمی ( قلبم وسرم درد میکنه ) ذهنی ( اینقدر مشغوله که نمی تونم تمرکز کنم ) روحی ( بخاطر اون دوتا قبلی و درسم که مهم ترین موضه الانمه خیلی داغونه) و معنویتا که حس میکنم خدا یکم سخت داره میگیره بهم یا تنهام ....


یه موقه ای ( خیلی نزدیک، همین تا ترم پیش و حتی همین ترم) فقط تقریبا یک طرفه، تا نهایت توانم، تلاش میکردم شرایطی رو برای همکلاسی هام فراهم کنم که راحت تر درس بخونند و پایان ترم خوبی داشته باشند .... خیلی خیلی نتیجه داد تلاش هام خدا رو شکر، مدرک دارم، پیش خداست احتمالا ..... الان لازم شون ندارم


اما ناراحتی من از اینجاست، که چطوری امروز اینقدر نیازمند کمک یک نفر شدم، که بیاد و کمکم کنه، تا درس رو بخونم و این امتحان دیجیتال رو به خیر و خوشی بدهم، چونکه خودم از بس ذهنم و جسمم مشغوله، تمرکز ندارم و نیمتونم بخونم؛ شایدم تلقینی چیزی شده! نمیدونم


خلاصه .... تا الان از چهار پنج نفر خواستم، خواستم؟ رو انداختم :(( نزد خودم کوچیک شدم، تا بلکه چون یه خورده بلد هستند، کمکم کنند ....


وقتی به هرشکلی جواب منفی یا نیمه منفی میشنوه آدم، چقدر احساس فرشی بهش دست میده .... چقدر احساس ناقشنگی است .... خدا نصیب هیچ بنده ای نکنه، تنهایی و نیازمندی به خلق، هرچند که خلق خدا هم بخشنده و مهربان و قداکاری باشند .....


:(