امید تا مرز نابودی

هیچ موقه اون شب دوران آموزشی رو یادم نمیره

که از خدا خواسته بودم یه چیزی رو ردیف کنه

ردیف نشد

یاد شب قبلش افتادم که آیه قرانی خونده بودم که توش خدا گفته بود اگر دست تون رو میگیریم مغرور نشید

از بس سر نمازها خداروشکر می کردم که لحظه لحظه کمکم میکنه، حس کردم تبدیل به غرور شده و این غرور باعث شده شامل اون آیه بشم


هـــعـــی 

اگر بدونید چقدر اون یه شب بهم سخت گذشت

شبی که حس کنی خدا تنهات گذاشته

اگر بدونید چقدر به غلط کردن افتاده بودم

چقدر قول دادم به خدا برای اینکه برگرده و دستمو دوباره بگیره


فرش های مسجد امام خمینی پاگان آموزش دژبان می تونند شهادت بدن به تنهایی اون شب های من.

به عمق همین قدر

قدر تنهایی تا مرز نابودی

خدا اینقدر بزرگه و من اینقدر کوچیک.