تاکسی نوشت

تیموری؟ تیموری؟

یک پژوی نوی نو تازه از کارخونه در اومده که هنوز نایلون های روی صندلی رو نکنده بود ایستاد و جلو سوار شدم، 176 تا بیشتر راه نرفته بود! از نویی غش غش صدا میداد فرمون ش...


نصف راه رو که رفتیم و ماشین خالی شد گفت یه روزی 1 نفر کار می کرد 7 نفر می خوردند و جفتک هم مینداختند الان دو نفر باهم کار می کنند زندگی شون نمیگذره، خدا بیامرزدش شاه رو که اینجوری نبود!


منم همین جوری :دی نزدیک به خنده بودم.


گفت ماشین میخواست بعد 20 سال همه چیزش فابریک بود، این ماشین الان داره صدا میده! ( فکر کنم منظورش صدای نو بودن ش بود!)


گفت شاه هیچی از ثروت کشور نبرد، گفتم بچه هاش پس تا الان با چی زندگی کردند که از شکم سیری خودکشی هم کردند؟ گفت خوب الانم میخورن باز لبخند زدم که خندم نگیره.


می گفت پولامون رو میدن حماس و اینا، گفتم خاکریز کشورند، اگرم هزینه ای میشه، قیمت امنیت داخل کشوره، گفت کدوم امنیت؟ گفتم همینی که خانوم شما 12 شب تنهایی توی خیابون رفت و  آمد میکنه، همینی که هفته یکی دوتا بمب نمی ترکه، کشوری که همه مرز مشترک هامون توی جنگ هستند و دست دشمن ... سکوت کرد.


باز می خواست شروع کنه با تته پته که دیدم ای داریم به محل پیاده شدن من نزدیک میشیم، خندیدم و خدافظی کردم و به خودم گفتم حیف از این جهل از حقیقت که خنده ای دردناک تر از گریه بر لب من نشونده