آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

آسمان مال آن هاست

وب سایت حسین محمدی نصرآبادی

pause ...

سلام


سه سال و نیم تقریبا گذشته از روزی که بر این همه نبودن هام دانشجو بودن اضافه شده. گواهینامه های موتور و ماشین رو گرفتم و یک ماه یزد، و بعد ثبت نام دانشگاه و شروع.


سال اول که دنبال این بودیم که سیستم آموزش الکترونیکی چیه و بهتر کنیم وضعیت مون و مقداری هم با پدر سرکار می رفتم گهگاهی و بقیه هم سرکلاس درس و شاید خیلی کم درس خوندن و کلاس زبان رفتن گذشت ...


سال دوم دیگه کاربر داعمی اینترنت شده بودم و با آشنایی که با سلتون (منصور کیایی) توی اعتکاف داشتیم وارد شبکه های اجتماعی شدم و وقت بسیاری به اینترنت گردی و اینها و صحبت با دوستان می گذشت، یه دوره هم برای کنفرانس آموزش الکترونیکی کارگاه آماده کردم و در سومی ش که علم و صنعت بود شرکت کردم، بقیه کارها هم درس خوندن آخر ترمی بود و همین ... 


 سال سوم انتخابات ریاست جمهوری هم بود که جو رو یه خورده متحرک کرده بود و ما هم مقداری جنبدنده تر. بعد از پایان انتخابات هم به پیگیری ثبت انجمن علمی دانشجویان آموزش الکترونیکی گذشت و بعدش هم به رفع زیر آب خورده ای که در نهایت بی مهری صورت گرفته بود و تلاش برای بهبود وضعیت بچه ها و همین کارای معمول اینترنت گذرونی و زبان و درس دانشگاه خوندن آخر ترمی... 

بعد از پایان ترم 1 سال 87-88 بود که مشغله ی کاری تحقیقی ای شروع شد، به شکلی که خیلی وقتم رو گرفت و پر کرد، آخر سالی هم قسمت شد و با دانشگاه سفر جنوب رفتیم، خیلی خوش گذشت، برگشتیم و بخاطر سلولیت تا دوسه ساعت قبل سال تحویل بستری شدم و بعد عید شروع شد و سوم اینا بود رفتیم یزد و دوازدهم برگشتیم و کار سرجاش بود.

یک ماه مونده به امتحانات ترم جدید که تقریبا بر عکس 5 ترم قبل اصلا بهش نرسیده بودم، کارهای غیردرسی رو تعطیل کردم و تلاشی ناموفق -به نسبت- برای خوندن و رسیدن درس ها، ترم گذشت و تابستانی شد، که جز یک مسافرت کوتاه یزد چیزی غیر از کار نداشت، حتی تفریحی کوچک ... 

وسطای تابستون و دو سه روز قبل شروع ماه مبارک رمضان یک سفر دو روزه برای پیگیری خدمت پدر رفتیم کرمانشاه و بیستون و غار آبی علی صدر و برگشتیم و باز کار و همون کلاس -الکی!! چون نمیخونم- زبان و قسمت قشنگ ترش هرشب بعد افطار هیئت و قران خونی...

اگر قسمت باشه چند روز آخر رمضان رو مهمون امام حسین خواهیم بود ... 


این سه سال میشد بسیار بهتر و مفیدتر بگذرند، اما خوب شرایط ایده آل نبود و با توجه به شرایط هم میشد خوب ترتر بگذرند که خوب قسمت نبود و ما شاید کم گذاشتیم، این دوره خشک دوسال و نیم و این دوره خیلی شلوغ و پرتحرک شش هفت ماه گذشته، همچین یه مقداری خسته  و روزمره زدم کرده، اینطوری فکر میکنم! 

البته به لطف خدای بزرگ و دعای خانواده و دوستانم توی این سه سال خیر و برکات  زیادی توی زندگیم بوجود اومده که منت خدا تا دنیا دنیاست و تا خدا خداست روی دوش ما جاش امن.


به لطف یکی از اخرین لطف های خداوند در این روزها، ممکن مهر ماه رو تا یه چهار ماه بروم استراحت، استراحتی که به دید خیلی خیلی ها اصلا استراحت نیست، اما من خیلی دلم بهش خوش شده که بتونم توی اون شلوغیش و سختی ش به روحم استراحتی بدم و یکم خودم، اون خودمی که شاید الان نیستم یا کیفیت ش پایینه رو بسازم...

امیدوارم این چهارماه هدیه خدا و استراحت و سختی تاثیرات خوبی توی زندگیم بذاره و این وقفه ای که ایجاد میشه، سبب خیرات و برکات خداوندی توی درس و کار و زندگی آینده ام باشه.

انشاءالله خانواده و دوستان برام دعا می کنند و خدا هم به لطف خودش دعاشون رو مستجاب. هرچی دارم از خدا دارمریال هرچی میخوام از خدا میخوام، که یه دونّه است.


والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد